loading...
ادبیات پارسی
خوش آمدگویی

به وبلاگ خودتون خوش آمدید.





لحظات خوشی را برای شما آرزومندم.

حسین قیصری بازدید : 93 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

زنی‌ عاشقت شد

زنی‌ از سرزمینِ عجایب …

تو را عجیب ساده

عجیب صادقانه

دوست داشت

دل نوشته

del neveshteh

بـرای فراموشی تـو

هـیـچ راهی

ندارم

به هر راهی که می روم

روزی با تو رفـته بودم…

دل نوشته

del neveshteh

گنجشک ها گرسنه اند

دید میزنند ایوان خانه را…

باشد سفره ای تکانده شود…

دید می زنم

ایوان چشم هایت را

شاید نگاهی بتکانی….

حسین قیصری بازدید : 53 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

به خودت کمی اهمیت بده

وگرنه لا به لای زندگی از بین می روی

و هیچ کس هم نمی فهمد …

جی . ام کوتسیا

دل نوشته

del neveshteh

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز هم پنهانی

ترا هم آرزو کردم

شهریار

دل نوشته

del neveshteh

من اگه جای تو بودم …!

اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم …!

نـتــرس از هجــــــــوم حـضـــــــورم ..!

چــــیزی جــــــز تـــنــهایی با من نیـــست

حسین قیصری بازدید : 70 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

همین حوالی آشیانه بساز

من از مهاجرت های

گاه به گاه تو

بر نمی آیم

دل نوشته

del neveshteh

ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺩﺍﺭﻡ

ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻭﯾﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﻏﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺍﺭﻡ؟

ﺩﻝ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﺭﻫﺎﯾﯽﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻭﺭﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻤﻨـــّـــــﺎ ﺩﺍﺭﻡ

دل نوشته

del neveshteh

می دانم

به خاطر همه ی بایدها

نباید تو را دوست داشته باشم

حسین قیصری بازدید : 68 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

تو به اندازه ی تنهایی من … زیبایی …

من به اندازه ی زیبایی تو … غمگینم…

حمید مصدق‬

دل نوشته

del neveshteh

زمستان خدا را می توان عمری تحمل کرد

ولی سرمای انسان ها

مرا از پای می اندازد

دل نوشته

del neveshteh

روزا بغض و شبا هق هق

تماشایی شده احوالم

حسین قیصری بازدید : 74 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

کاش زندگی از آخر به اول بود…

پیر بدنیا می آمدیم…

آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم

سپس کودکی معصوم می شدیم و در

نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…

دل نوشته

del neveshteh

گفتی دلت دریچه ی تاریک و کوچکی ست

روزی همین دریچه مگر لانه ات نبود؟

این هیزم شکسته که بر شانه میبری

تنها درخت باغچه ی خانه ات نبود؟

دل نوشته

del neveshteh

و هوای دل من ابری نیست

بلکه بارانی ست

پیش تو مشت دلم باز شده ست

پاک دل باخته ام

مدتی ست

در دلم حادثه عشق

آغاز شده ست

حسین قیصری بازدید : 78 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

می‌گویــنــد : نویسنده‌ها « سیــــــگار » می‌کشند…!

نقاش‌ها « تابــــلـــــو »

زندانی‌ها « تنهـایــی »

دزدها « ســَــــرک »

مریض‌ها « درد »

بچه‌ها « قــَد »

و من برای کشیدن

« نــفــــس‌های تـــو » را انتخــاب می‌کنم …

دل نوشته

del neveshteh

گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی

گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

دل نوشته

del neveshteh

شب گردیای

من دوباره

بی هدف شد …

غربت

تمومه عالمه

وقتی نباشی…

حسین قیصری بازدید : 58 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (1)

می‌گویــنــد : نویسنده‌ها « سیــــــگار » می‌کشند…!

نقاش‌ها « تابــــلـــــو »

زندانی‌ها « تنهـایــی »

دزدها « ســَــــرک »

مریض‌ها « درد »

بچه‌ها « قــَد »

و من برای کشیدن

« نــفــــس‌های تـــو » را انتخــاب می‌کنم …

دل نوشته

del neveshteh

گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی

گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

دل نوشته

del neveshteh

شب گردیای

من دوباره

بی هدف شد …

غربت

تمومه عالمه

وقتی نباشی…

حسین قیصری بازدید : 49 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

فرقی ندارد آشیانی هست یا نه …

در چشم گنجشکی که جفتش مرده باشد

دل نوشته

del neveshteh

شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه

برد با خود میهمان من چراغ خانه را

صائب

دل نوشته

del neveshteh

برای من همین خوبه بگیرم رد دنیاتو

ببینم هر کجا میرم از اونجا رد شدم با تو

حسین قیصری بازدید : 55 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

کوچه های بن بست

همان خیابانهای غمگینی هستند

که از رسیدن به تو مایوس شده اند

دل نوشته

del neveshteh

شبانگاهانِ بیداری

میان جنبش احساس

خیالم می کِشَد سویی

شبیه مَدِ دریاها

دل نوشته

del neveshteh

سردم شده است و از درون می سوزم

حالا شده کار هر شب و هر روزم

تو شعر مرا بپوش سرما نخوری

من دکمه ی این قافیه را می دوزم

جلیل صفربیگی‬

حسین قیصری بازدید : 63 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

هیچ گاه

برای دیدارت

زمان تعیین نمیکنم…

شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند…

دل نوشته

del neveshteh

وقتی حصار غربت من تنگ می شود

هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود

از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

دل نوشته

del neveshteh

حافظه ی آدم های غمگین قویست

می دانند کجای آن روز

مُرده اند …

حسین قیصری بازدید : 51 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

 

داستان کوتاه و آموزنده در مورد ارزش زندگی

 

مــــــــــــردی جان خود را با شـــــــــنا کردن از میان امواج خروشان

 

و سهمناک رودخانه ای بـــــــــــه خطر انداخت و پسر بچه ای را که

 

بــــــــر اثر جریان آب به دریا رانده شده بود,از مرگ حتمی نجات داد.

 

پســـــر بچه پس از غلبه بر اضطراب و وحشت ناشی از غرق شدن

 

رو بـــــــــــه مرد کرد و گفت:از اینکه جان مرا نجات دادید,متشکرم...

 

مـــــــــرد به چشمان پسر بچه نگریست و گفت:تشکر لازم نیست،

 

پسرم فقط اطمینان حاصل کن که جانت ارزش نجات دادن را داشت

حسین قیصری بازدید : 75 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

 

به کــــــــه گویم که تو منزلگه چشمان منی

 

به کـــــــه گویم که تو نوازشگر دستان منی

 

بـــــــــــه چه سازی بسرایم دل تنهای تو را

 

به کـــــــه گویم که تو آهنگ دل و جان منی

 

گـــــــــر چه پاییز نشد همدم و همسایه من

 

به کـــــــــــه گویم که تو باران زمستان منی

 

همه رفتند از این شــــــــــهر و دلم تنها ماند

 

به که گویم که تو عمریست که مهمان منی

 

گــر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی من

 

به کـــــــــه گویم که تو عمری مه تابان منی

 

 

حسین قیصری بازدید : 61 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

 

مـــــــــا نــــدانيم كه دلبستــــه اوييم، همه


مســـت و سرگشته آن روى نكــــوييم،همه


فـــــــــارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كـــه ما


در پـــــــى غمــــــــزه او باديـــه پوییم همه 


ســـــــاكنان در ميخـــــانه عشقيم، مـــدام


از ازل، مست از آن طـــــرفه سبوييم، همه


هر چه بوييم ز گلزار گلستـــــــان وى است


عطـــر يـــــار است كه بوييده و بوييم، همه


جــــز رخ يــــــــار، جمالــــى و جميلى نبود


در غم اوســـت كه در گفت و مگوييم، همه


خود ندانيم كـــه سرگشته و حيران همگى


پــــى آنيم كـــــه خـود روى به روييم، همه

حسین قیصری بازدید : 67 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسيار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت:حتماْ گناهی انجام داده ای!!!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگيست به او گفت : این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!
 

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!

آنکه می تواند انجام می دهد و آنکه نمی تواند انتقاد می کند

تعداد صفحات : 2

درباره ما
ادبیات سرچشمه فرهنگ و تمدن پارسی است پس بیایید پارسی بمانیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما وبلاگ ما را چگونه توصیف میکنید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 108
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 51
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 329
  • بازدید ماه : 2,154
  • بازدید سال : 18,291
  • بازدید کلی : 82,088
  • کدهای اختصاصی

    فال حافظ

    اوقات شرعی




    در اين وب
    در كل اينترنت
  • قالب وبلاگ
  •