به نام خدایی که خر آفرید
و بعدش خریت بیامد پدید
خران با خریت عجین گشته اند
خران صاحب این زمین گشته اند
و حزب خران،حزب عالی بود
همه فکرشان وضع مالی بود
به روزی به جایی شده قصه باز
خری اهل دین می کند شب نماز
به وقت نمازش کند گریه زار
چرا من شدم یک خری اهل کار
خدایا چه می شد که آدم شوم
منم درس آدم به آدم دهم
چنان با خدا گریه زاری بکرد
که آمد دل حق تعالی به درد
به شب تا سحر گشته خر آدمی
به عالم شد این قصه ها ماتمی
چنان قضه گفتم بیا و ببین
ببخشا خدایا ببخشا همین
خر ما به ملا و مکتب رسید
به مکتب کسی کار علمی ندید
به روز نخست آن خر ارجمند
به روغن به نرمی به دسمال وبند(دسمال=دستمال)
به لیزی به مالش تمیز و به جا
کند چیز مسئول را جا به جا
چنان عالمان را به سمتش کشید
که درجا شده پست بالا پدید
و بعدش چنان پاچه خواری بکرد
که از لیس او پای آمد به درد
به اذن خدای صبور علیم
رسیده است یک خر به جای عظیم
دگر قبل خود برده از یاد خود
شده مات و مبهوت در باد خود
خدای جهان را با به هیچش گرفت
به جایش طلا را عزیزش گرفت
رسید او به جایی که گفتا صنم
خدایی که باشد یگانه منم
و نیکوترین باشم اندر جهان
شود جمله نامم به نیکو روان
به ناگه خدا شاخ و از خر گرفت
همان بازی ساده را سر گرفت
که خر،خر بود خر بماند همین
اگر باشد او عالم کل دین
دگر خر شده خر خریت به جا
خر دیگری داد عر عر ندا
تو ای زاده ی خر تو ای خر پرست
تو نامی به نیکو نیاری به دست
تو ای شیر خر خورده ی بی سواد
خدایم به تو نام آدم بداد
ولی جفتکی زیر لطفش زدی
در این آزِمونِ بلایا ردی
خدا شاخ و از خر گرفتا،درست
اگر جفتکم می گرفتا نخست
خرم میشدا چار پایی دگر
به مانند بز میش،شاید که خر